غلامحسین ساعدی (۲۴ دی ۱۳۱۴ – ۲ آذر ۱۳۶۴) با نام مستعارِ گوهر مراد، پزشک و نویسنده ایرانی بود.
ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و با بهرام بیضایی و اکبر رادی از نمایشنامهنویسان زبان فارسی بهشمار میرود. براساس مجموعه هشت داستان عزاداران بَیَل فیلم گاو توسط داریوش مهرجویی ساخته شد.
غلامحسین ساعدی | |
---|---|
زاده | ۲۴ دی ۱۳۱۴۱۴ ژانویهٔ ۱۹۳۶ تبریز، ایران |
محل زندگی | تبریز، تهران و پاریس |
درگذشته | ۲ آذر ۱۳۶۴۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ (۴۹ سال) پاریس، فرانسه خونریزی معده |
آرامگاه | گورستان پر-لاشز، قطعه ۸۵ |
لقب | گوهرِ مراد |
پیشه | نویسنده |
زمینه کاری | رماننویس، روزنامهنگار و نمایشنامهنویس |
ملیت | ایرانی |
دانشگاه | دانشکدههای پزشکی تبریز و تهران |
کتابها | شبنشینی باشکوه، عزاداران بَیَل، واهمههای بینامونشان، ترس و لرز، آشفتهحالان بیداربخت |
تأثیرپذیرفته از | جلال آل احمد |
همسر(ها) | بدریِ لَنکَرانی |
فرزند(ان) | توکا نیستانی |
[نیازمند منبع]او از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران به آن پیوست، ابتدا به عنوان نماینده نویسندگان به عنوان اعتراض به سانسور با نخستوزیر «هویدا» مذاکره و به «آقای آموزگار» نامه نوشتند که اصلاح شود ولی به نتیجه نرسیدند و سپس کانون نویسندگان را تشکیل دادند. در سال ۱۳۵۶ اولین شب شعر رسمی کشور را تشکیل دادند که سیمین دانشور و شمس آل احمد و خیلی از نویسندگان و شاعران در آن شرکت میکردند که «کتاب ده شب» مربوط به آن شبهاست.
ساعدی سال ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
گاهی باید ضرب محکمِ مُشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.
غلامحسین ساعدی
ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانوادهای کارمند به دنیا آمد. پدرش، علیاصغر، کارمند دولت و مادرش، طیبه، خانهدار بود. اگرچه پدربزرگ مادری او از مشروطهخواهان تبریز بود و خانوادهٔ پدریاش در دستگاه ولیعهدِ وقت، مظفرالدینشاه، شغل و مقامی داشتند، ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دورهٔ ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامهٔ ششم ابتدایی خویش را بگیرد. علیاکبر ساعدی، برادر غلامحسین، دربارهٔ برادرش و مدرسهٔ طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوید:
غلامحسین ساعدی، پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچهٔ غیاث در خردادماه سال ۱۳۲۷ گواهینامهٔ ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همان سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود. به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سروسامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند. دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اُتوریته داشت و خیلی هم از خانهٔ ما دور نبود.
هنگامی که ساعدی در دبیرستان مشغول تحصیل بود، اولین داستانهایش در هفتهنامهٔ دانشآموز چاپ شد. همچنین داستان بلندی به نام از پا نیفتادهها نوشت که مجلهٔ کبوتر صلح آن را به چاپ رساند.
او در نوجوانی به سازمان جوانان حزب توده پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد و صعود را به عهده گرفت. وی در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامی که ۱۸ سال داشت، به اتهام همکاری با حزب، مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد.
ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ توانست در رشته طبیعی دیپلم بگیرد و یک سال بعد و در بیستسالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد.
دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت پیگیری کرد. داستانهای شکایت و غیوران شب و نمایشنامهٔ سایههای شب حاصل آن دورهٔ کاریِ اوست. او همچنین مجموعه داستان کوتاهِ شبنشینی باشکوه را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامهٔ کلاته گل را نیز بهصورت مخفی در تهران به چاپ رساند.
به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، بهرغم داشتن مدرک پزشکی، بهعنوان سرباز صفر در پادگان سلطنتآباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجلهٔ سخن به چاپ رسید. وی تحصیلات خود را با درجهٔ پزشکی عمومی و دکترای تخصصی روانپزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفهٔ پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد. تجربههای این دوران به شناخت او از انسان و پیچوخمهای روح و روان کمک کرد. وی مطب دلگشا را بعدها چنین توصیف میکند:
آنجا یک دنیای عجیبوغریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاههای عمدهٔ روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آلاحمد، شاملو، بروبچههای نویسنده، بهآذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و همسر منوچهر نیستانی و دیگران همیشه آنجا بودند.
نخستین نوشتههای ساعدی در سال ۱۳۳۲ منتشر شد و چند سال بعد با چوببهدستهای ورزیل و پنج نمایشنامه دربارهٔ انقلاب مشروطه نام او در ردیف نمایشنامهنویسان ایران قرار گرفت. ساعدی با چوببهدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تکنگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی باکلاه! آی بیکلاه و چندین نمایشنامهٔ دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و آزمونهای قابل توجّهی در نویسندگیِ گونهٔ نمایشنامه کرد و سرانجام همراه نمایشنامهنویسان جدّیتری مانند بهرام بیضایی، اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فُرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج سهمی در دگرگونی تئاتر ایران را در سالهای ۱۳۴۰–۱۳۵۰ یافت.
غلامحسین ساعدی در جستوجوی مداوم برای شناخت ایران و مردمان سرزمینش بود و به نقاط مختلف ایران سفر کرد. حاصل سفر او به آذربایجان «ایلخچی» و «خیاو» بود و حاصل سفرش به بنادر جنوب «اهل هوا» و «ترس و لرز». این سفرنامهها که بر عینیات جامعه استوار بود، سبب رشد «منطقهگرایی» در ادبیات معاصر ایران شد و درگیریهای حاشیهنشینان دور از مرکز را به میان مرکزنشینان برد.
ساعدی از نخستین کسانی بود که به کانون نویسندگان ایران پیوست.
ساعدی علاوه بر نوشتن چندین قصه و نمایشنامه و تکنگاری، چند مورد تجربهٔ مطبوعاتی هم داشت که یکی از آنها سردبیری مجلهٔ انتقاد کتاب بود و دیگری هم مجلهٔ الفبا. وی پس از مهاجرت از ایران و اقامت در فرانسه هم تا مدتی به فعالیتهای مزبور پرداخت.
در خردادماه سال ۱۳۵۳، حین تهیهٔ تکنگاری شهرکهای نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر شد، قبل از این نیز بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. یک بار بر اثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد، اما این بار (خرداد ۱۳۵۳) ابتدا به زندان قزلقلعه و سپس به زندان اوین منتقل شد که این وضعیت به مدت یک سال ادامه پیدا کرد. پس از آزادی از زندان، سه داستان گور و گهواره، فیلمنامهٔ عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا روانهٔ این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد.
احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین میگوید:
آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.
پس از سال ۱۳۵۷، با توجه به محدودیت های ایجاد شده، ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت گزید و نمایشنامهٔ اتللو در سرزمین عجایب را در فرانسه نوشت.
غلامحسین ساعدی ۲ آذر ۱۳۶۴، مطابق با ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵، پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سَن آنتوان پاریس در ۴۹ سالگی درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه، مطابق با ۲۹ نوامبر، در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.
شاهرخ مسکوب در خاطرات مربوط به روز ۳۰ بهمن ۱۳۸۵ خود آورده:
"دیروز رفتم به تشییع جنازه ساعدی. کسان زیادی آمده بودند. باران میبارید. هوا تیره و آسمان روی زمین افتاده بود. جمعیت منظم و خاموش و آهسته به طرف گور میرفت و همه غمزده بودند. غم غربت و دهان گشوده مرگ در برابر و تیغ سرنوشتی که سعی میکنیم به شوخی ندیدهاش بگیریم و به ریشخند برگزارش کنیم. امروز باری میگذرد و چو فردا شود فکر فردا کنیم."
این بخش به هیچ منبع و مرجعی استناد نمیکند. |
ساعدی سالها با نام مستعارِ گوهر مراد آثار خود را منتشر میکرد. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است ساعدی نام مستعارِ «گوهر مراد» را براساس نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی اختیار کردهاست. اما ساعدی در گفتوگویی منتشرنشده دربارهٔ انتخاب این نام گفتهاست که در پشت خانهٔ مسکونیشان در تبریز، گورستانی متروک بود و او گاه ساعتها در این گورستان قدم میزده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر، دخترِ مراد میافتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده و همانجا تصمیم میگیرد تا از نام او بهعنوان نام مستعارِ خودش استفاده کند.
ساعدی که خود از ترکهای آذربایجانی بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفتوگویی با رادیو بیبیسی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»
سه فیلم بر اساس فیلمنامههای ساعدی ساخته شدهاست: گاو (اقتباسشده از داستان چهارم عزاداران بیل) و دایرهٔ مینا (اقتباسشده از داستان آشغالدونی) هر دو به کارگردانی داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران براساس داستانی به همین نام به کارگردانی ناصر تقوایی. پرویز جاهد میگوید که غنای تصویری، نگاه اجتماعی و نقّادانه و ساختار دراماتیک قویِ فیلمنامههای ساعدی سبب شده آثار ساختهشده برمبنای این فیلمنامهها، فیلمهای موفقی در کارنامههای خالقانشان باشند.
ساعدی نخستین نمایشنامهٔ خود را با نام پیگمالیون در ۲۱سالگی نوشت.
نخستین اثر داستانی او به نام خانههای شهر ری در ۱۳۳۶ در تبریز منتشر شد.
هر سال در روز درگذشت ساعدی، دوستداران و یارانش، بهاتفاق همسرش، با گردهمایی در گورستان پر-لاشز، یاد او را گرامی میدارند.
سیروس وقوعی، فیلمساز ایرانی در سوئد، در سال ۱۹۸۵ فیلمی مستند دربارهٔ غلامحسین ساعدی ساخت.
از احمد شاملو برای گوهر مراد:
به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه برنیامد..
۹ آبانِ ۱۳۵۱ دفتر شعر ابراهیم در آتش
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ غلامحسین ساعدی موجود است. |
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به غلامحسین ساعدی در ویکیگفتاورد موجود است. |
This article uses material from the Wikipedia فارسی article غلامحسین ساعدی, which is released under the Creative Commons Attribution-ShareAlike 3.0 license ("CC BY-SA 3.0"); additional terms may apply (view authors). محتوا تحت CC BY-SA 4.0 در دسترس است مگر خلافش ذکر شده باشد. Images, videos and audio are available under their respective licenses.
®Wikipedia is a registered trademark of the Wiki Foundation, Inc. Wiki فارسی (DUHOCTRUNGQUOC.VN) is an independent company and has no affiliation with Wiki Foundation.